سکوت شب را که چه سنگین بر سرم میکوبد بشکن

و بگو ای راز تنهایی، در دل پر درد من چه می گذرد؟

به راستی که من هیچ لذتی از زندگی کوتاه خود نبرده ام

و در کنج این قلعه ی تاریک به انتظار کسی نشسته ام

که هرگز نخواهم دانست او کیست!!!هرگز او را  نخواهم دید!

و تا کی باید این گونه راز دلم را پنهان کنم

و شاید روزی برسد .شایدمن هم عاشق شوم

بر دل من نخند! به حرفهایم شک نکن.من دل کوچکی دارم که برای عاشق شدن زود است.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها